Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا -
علي مسعودي، بازيگر سينما و تلويزيون
زندگينامه علي مسعودي (علي مشهدي)
علي مسعودي يا علي مشهدي نويسنده، بازيگر و استندآپ کمدين اهل ايران است. علي مسعودي فعاليت رسمي خود در عرصهٔ نويسندگي را با نوشتن متن‌هاي چند آيتم از برنامه ساعت خوش در سال 74 آغاز کرد و به گفته خودش او يک نويسنده غريزي است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


چکيده اي از بيوگرافي علي مسعودي
زمينه فعاليت: سينما و تلويزيون
تولد: 19 مهر،1351 - مشهد
محل زندگي: تهران
نام(هاي) : علي مشهدي
پيشه : نويسنده، فيلم نامه نويس، بازيگر و استند آپ کمدين
سال‌هاي فعاليت: 1374-اکنون
عکس هاي علي مسعودي
مصاحبه اي خواندني با علي مسعودي
در خانواده ما آفت به پسرها مي زد
خيلي به اسم فاميلي‌اش عکس العملي نشان نمي دهد و خودش مي گويد بهتر است به جاي «مسعودي» همان «مشهدي» صدايش کنيم چون اين نام به گوشش آشنا تر است. آقاي علي مسعودي يا همان علي مشهدي متولد 19 مهر 1351 است. پدرش نظامي بوده و براي همين بارها به شهرهاي مختلف سفر مي کردند و هرکدام از برادرها و خواهرها در يک شهر به دنيا آمدند.
«ما در اصل بايد 13 تا بچه مي بوديم. فکرمي کنم پدرم مي خواست قبيله درست کند. اما متاسفانه بچه ها با کوچک‌ترين اتفاق از بين مي رفتند و تعدادمان کمتر شد. مثلا يک روز بعد از ظهر خواب بوديم؛ يکي از برادرهايم توي حوض افتاد و خفه شد. يک برادر داشتم 40 روزه بود که فوت شد. البته از 13 تا 6 تا به ثمر رسيديم. البته خواهر بزرگم چندسال پيش فوت کرد و 5 تاشديم. آن موقع ها اين مرگ و ميرها براي بچه ها عادي بود. الان خيلي غير عادي به نظر مي رسد. من هم در طول سفر تهران پدرم به دنيا آمدم اما بلافاصله برگشتيم مشهد. خانه ما انگار آفت فقط به پسرها مي زد. براي همين من برادر ندارم.»
پدرم نمي گذاشت شب‌ها تشک بيندازم!
پدر آقاي مشهدي هميشه دوست داشت پسرش پزشک شود. براي همين اصرار کرد که او رشته تجربي را بخواند اما اين اصرار هيچ فايده اي نداشت او مي گويد : «آنقدر مردود و مردود و مردود شدم که آخرش پدرم با پاي خودش رفت دفترچه سربازي گرفت تا من سربازي بروم. من کلا از درس بدم مي آمد. همين الان هم اگر شما يک چيزي دست به من بدهيد و بگوييد بايد بخواني بدم مي آيد و نمي توانم انجام بدهم. پدرم کلا نقطه مقابل من بود. خدابيامرز يک نظامي فوق العاده جدي بود. هيچ وقت نمي خنديد. صبح ها ساعت پنج و نيم صبح بيدارمان مي کرد. آخرين پستي هم که داشت رئيس کلانتري بيرجند بود.
ته خنده پدر من يک لبخند عادي روي لبش بود. يک اعتقادات جالبي هم داشت اينکه مثلا مي گفت مرد بايد 10 شب بخوابد 5 صبح از خواب بيدار شود. مرد هيچ وقت نبايد زيرش نرم باشد بايد روي چيز سخت بخوابد. هيچ وقت نمي گذاشت من زيرم حتي تشک بيندازم. ولي با خواهرام خيلي مهربون بود. مي گفت آنها فرق دارند چون دخترند!»
علي مسعودي عاشق ورزش هاي رزمي و بوکس است
مادرم توي دهانم فلفل مي ريخت!
آقاي علي مسعودي مي گويد آن دوران همه چيز با کتک شروع مي شد. اگر کسي مي خواست با کسي دوست شود، تا يک مدت حسابي کتک کاري مي کردند. تمام سيستم هاي تربيتي نيز کتک کاري داشت. «زمان ما تربيت با کتک شروع مي شد. مثل الان نبود که با بچه گفتگو کنند و قانعش کنند تا کاري را انجام ندهد. کتک حرف اول و آخر را در تربيت مي زد. اما شيوه مادر من «فلفل قرمز» بود. مثلا فکر کنيد درماه اگر مادر من مي رفت 2 کيلو فلفل مي خريد. 1 کيلو 990 گرمش را توي دهان من مي ريخت. ديگه آخري ها فلفل هم جواب نمي داد. چون جلويش دوتا قاشق فلفل قرمز خوردم تا بفهمد کار از فلفل گذشته است.
من از آن بچه هايي بودم که از فرداي روز اول مهر پدرو مادرم را مي خواستند. بعد بنده خدا مادرم وقتي مدرسه مي آمد تمام معلم ها شروع مي کردند به شکايت کردن؛ آن وقت مادرم بيچاره شروع مي کرد از پسرهاي مرده اش تعريف مي کرد و مي گفت نمي دانم اين چرا اينطوري شده. معلم ها هم براي تربيت من همان فلفل و کمربند را پيشنهاد مي دادند. بيچاره مادرم مي گفت آقا از کمربند گذشته، باباش با بيل مي زنه ديگه!»
علي مسعودي ادامه مي دهد: «زمان ما دوستي ها با دعوا شروع مي شد. من و «احمد مهدوي» از سال 64 تا 65 هر روز باهم دعوا مي کرديم. يک روز در صف گوشت ايستاده بوديم و خواستيم باز دعوا کنيم که گفتم وايسا! اسم تو چيه؟ گفت احمد. گفتم اسم منم علي. از آن روز باهم دست داديم و دوست شديم.»
بچه هاي قديم آدم را لو نمي دادند
وقتي دليل اين همه شيطنت را مي پرسم، همه اش را گردن بيش فعالي مي اندازد و بارها تکرار مي کند واقعا نمي دانم چرا آنقدر شيطنت مي کردم: «بعضي کارها که بچه ها از فکر کردنش هم مي ترسيدند، من انجام مي دادم. حالا نمي دانم بيش فعالي بود يا چيز ديگري اما من انجام مي دادم. دعوا کردن که روتين بود. ولي آنقدر شيطنت هاي من شيرين بود که همه هم‌سن و سالهاي من دوستم داشتند. مثلا معلم خيلي جدي مي گفت اگر جلسه بعد کسي تکليفش را ننويسد سخت تنبيهش مي کنم. اما من هفته بعد واقعا ننوشتم. با خودم مي گفتم بگذار ببينم مي خواهد چه کار کند. جلسه بعد وارد کلاس که شدم همان اول گفت: «مسعودي دفترتو بردار بيار» من هم با کمال پر رويي گفتم: ننوشتم!»
علي مسعودي ادامه مي دهد: «از سال 68 ورزش مي کنم و با اين همه شيطنت هيچ وقت سراغ کار خلاف نرفتم. من حتي لب به سيگار هم نمي زنم. هميشه هم حواسم بود که آبروي خانواده ام را حفظ کنم و باعث خجالت‌شان نشوم و مثلا پايم به کلانتري باز نشود.»
حرف به اينجا که مي رسد، مي پرسيم پس ته همه دعواها چه مي شد که جواب جالبي مي دهد: «خب آن موقع بچه ها خيلي مردتر از بچه هاي الان بودند. هيچ کس اهل چغلي و شکايت کردن نبود. تيکه پاره هم مي شديم کسي چيزي لو نمي داد. مثلا در يک درگيري دست يکي از بچه ها شکست. مي گفت پايم به شلنگ گير کرده و زمين خورده‌ام.»
آقاي مشهدي مي گويد براي دعوا کردن هيچ دليلي لازم نبود و دعواها در محله شان به دو دسته تقسيم مي شد: «يکي از دلايل اصلي نگاه کردن بود! مثلا چشم تو چشم از کنارهم رد مي شديم. کوچه پشتي ما سه تا داداش بودند. اين سه تا داداش بدنسازي مي کردند. توي کوچه که از کنارهم رد مي شديم. نگاه که مي کرديم اين نگاه تبديل به دعوا مي شد. اين اتفاق هر روز مي افتاد. اگر کسي عکس هوايي مي گرفت مي ديد توي هرکوچه سه چهارنفر روي هم افتاده اند و دعوا مي کنند.
يک اصطلاحي در مشهد هست به اسم «چَخ چَخ» که به فعل بعدش بستگي دارد. مثلا در مدرسه مي گفتند:«علي فلاني چخ چخ کرده» يعني کار بدي کرده، يا حرف زيادي زده. بريم بزنيمش. مثلا مي گفتيم بريم چخ چخ کنيم. يعني بريم يه دوري بزنيم و تفريح کنيم. يا مثلا فلاني خيلي چخ چخيه يعني خيلي بچه باحاليه.»
تصاوير علي مسعودي
محله ما به جاي مارادونا، مايک تايسون را مي شناختند
آقاي علي مسعودي عاشق ورزش هاي رزمي و بوکس است. به خاطر همين مي گويد در محله شان در مشهد فوتبال هيچ معنايي نداشته است و همه بچه ها عاشق فيلم هاي بروسلي بودند. «در محله ما چيزي به نام فوتبال معني نداشت. اصلا نمي دانستيم فوتبال چي هست. شايد باورتان نشود، من اغراق نمي کنم. من تا سال 78 نمي دانستم تيمي به اسم استقلال يا پرسپوليس وجود دارد.
اکثر بچه هاي محله ما بوکسور بودند. اگر در مشهد 4جفت دستکش بوکس وجود داشت. 2 جفتش در محله ما بود. ما اصلا فوتبال نمي فهميديم. زمان ما جام جهاني 1986 مارادونا حسابي دنيا ترکانده بود. اما توي محله ما کسي مارادونا را نمي شناخت همه دنبال «مايک تايسون» بودند که در 18 سالگي قهرمان بوکس سنگين وزن جهان شده بود. من مجموعا 10 بار فوتبال بازي نکردم. يک بار مدرسه ما گفتند که تيم جمع کنيد و اسمهاي‌ خود را براي مسابقه فوتبال بدهيد.
چون جايزه مي دادند تيم جمع کرديم و اتفاقا اول شديم. اما فکر مي کنيد چطوري؟ داور مسابقه پسرعمه يکي از بچه ها بود قبل از بازي تهديدش کرديم و گفتيم ببازيم تو را ميزنيم! حالا خود مي‌داني. دوتا چک هم پيش پرداخت زديم. بعد رفتيم براي مسابقه؛ حساب کنيد نيمه اول 6 تا گل خورديم و باختيم. تازه 20 تا گل هم بنده خدا نگرفت. وقتي نيمه تمام شد يکي از هم تيمي ها را فرستاديم دنبال يکي از بچه ها که اسمش «اصغر نظافت» بود. اصغر فوتبالش عالي بود و تيم ابومسلم او را خواسته بود. آن موقع مدرسه ها دو شيفت بود.
بچه ها يکي از شيفت ها را سرکار مي رفتند. اصغر هم سرکار بود. خلاصه اصغر را آورديم و 6تا گل برايمان زد. بعد هم داور را مجبور کرديم بازي را ادامه بدهد تا ما گل هفتم را بزنيم. گل برتري را که زديم بازي تمام شد. يعني نيمه دوم اگر بايد 20 دقيقه طول مي کشيد کاري کرديم يک ساعت طول بکشد.»
ورودم به دنياي هنر مثل کلاه قرمزي بود
نحوه ورود آقاي مسعودي به دنياي هنر و نويسندگي هم مثل خاطراتش عجيب و غريب است. خودش اين داستان را با کلاه قرمزي مقايسه مي کند. مثل همان گفته آقاي مجري که کلاه قرمزي را سوار اتوبوس کرد و به تلويزيون کشاند. «سال 74 من يک مصاحبه از «ارژنگ اميرفضلي» و «نصرالله رادش» در مجله سينما خواندم که مربوط به ساعت خوش بود. از ارژنگ اميرفضلي پرسيده بودند که اگر جواني استعداد نوشتن داشته باشد شما به او ميدان مي دهيد؟ ارژنگ هم گفته بود بله… کات … من فردايش تهران بودم و مستقيم رفتم ميدان آرژانتين انتهاي خيابان الوند شبکه دوم سيما.
رفتم و گفتم آقاي اميرفضلي من را دعوت کردند و گفته اند هرکس استعداد نويسندگي دارد بيايد. من هم چندتا آيتم نوشته بودم و نشان دادم. آنجا به من گفتند بدهيد که دستشان برسانيم. من گفتم نه خودم بايد ببينم و بگويم. گفتند آخه لوکيشن برنامه اينجا نيست. من آنجا براي اولين بار بود کلمه «لوکيشن» را مي شنيدم. يک دوستي داشتم که 6 ماه زودتر از من آمده بودند تهران. زنگ زدم و رفتم خانه شان و موضوع را مطرح کردم. دوستم گفت اتفاقا يکي از آشناهاي ما صدابردار آن برنامه است. از همين طريق يک روز رفتم سر ضبط برنامه ساعت خوش. فکر کنيد من اولين بار مهران مديري را از فاصله خيلي نزديک ديدم! آن روز يکهو رضا عطاران وارد اتاقي شد که من بودم و نشست و روزنامه را گرفت دستش. به خاطر از نزديک ديدن رضا عطاران حسابي هيجان زده بودم.
حالا به رضا مي گويم آن روز چقدر از ديدنت خوشحال و هيجاني بودم اما الان اصلا حسابت هم نمي کنم.(خنده) بعد هم همکاري ام با بچه ها ادامه پيدا کرد. اسمم که داخل تيتراژ رفت، حسابي کيف کردم.»
اگر سربازي نمي رفتم، نويسنده نمي شدم
خاطرات علي مسعودي از دوران سربازي باعث شهرتش شده است آنقدر که خودش مي گويد اگر سربازي نمي رفت شايد نويسنده نمي شد. براي همين از او درباره دوران سربازي پرسيديم و اينکه واقعا براي جوانها مفيد است؟ «سربازي واقعا انسان را مي سازد. من هميشه مي گويم. حداقل دو سه ماه آموزشي سربازي خيلي سازنده است. در سربازي همه يک مدل هستند. با يک لباس، يک نوع غذا مي خورند. اصلا مهم نيست که چه کسي چه کاره است و پدر و مادرش چه کسي است. من دو سال سربازي را خيلي حال کردم.
يک تيمساري اسحاقي داشتيم خيلي دوست داشتني و بزرگمرد بود. يک روز من را صدا زد و گفت يک نصيحتي بکنم؟ گفتم بفرماييد. گفت تا زماني که بهت نياز داشته باشند و تخصص داشته باشي به خاطر مهارتت، شر بازي هاي تو را تحمل مي کنند. اما اگر آدم عادي باشي اين خبرها نيست. پس برو يک چيزي يادبگير. آن موقع ها ماشين نويسي بلد بودن خيلي مهم بود. من هم رفتم ياد گرفتم و يک‌بار که خيلي احتياج به ماشين نويس بود من گفتم يک چيزهايي بلدم و بعد از انجام آن کار 5 روز مرخصي تشويقي گرفتم.
سربازي خيلي چيزها به من ياد داد. در سربازي رفقاي بسياري خوبي پيدا کردم اگر نمي رفتم الان آنها را نداشتم. من فيلمنامه سريال «قرارگاه مسکوني» را براساس دوران خدمتم نوشتم.» مي پرسم اگر بهتر درس مي خوانديد آدم موفق تري نمي شديد؟ « نه، من الان از راهي که آمده ام راضي هستم. نوشتن يک ذوق است. نمي تواني برايش نسخه بپيچي که حتما بايد براي وارد شدن به اين شيوه عمل کرد. من در کل آدم تجربه گرايي هستم. مي خواستم کاري بنويسم درباره کارگرهايي که دور ميدان مي ايستند. 15 روز مي رفتم کنارشان در گرما ايستادم و همراهشان بودم.
براي سر در آوردن از دنياي معتادها، جاهاي ترسناک هم مي رفتم. اما چون رزمي کار هستم نمي ترسم. کلا در دعوا چک اول مهم است! يک کله، يه چپ و راست … طرف ميفته زمين و کار تمام است. وقتي مي گوييم خب حتما از اين به بعد نمي تواني بروي چون معروف شدي مي خندد و مي گويد: « چرا بابا مي روم. الان معروفم چند وقت ديگه کسي من را نمي شناسند.»
علي مسعوي و مادرش
زندگي من خودش فيلمنامه است
بسياري از مخاطبان خندوانه اين سوال برايشان ايجاد شده است که آيا خاطرات علي مسعودي واقعي است يا او اين قصه‌ها را از خودش در مي آورد. مسعودي جواب جالبي براي اين سوالات دارد: «زندگي من آنقدر جذاب است که يک‌بار براي تصويب فيلمنامه ام رفته بودم. اتفاقي شروع کردم از زندگي خودم تعريف کردن، ناگهان مديرشبکه گفت اصلا اين فيلمنامه را بگذار کنار، زندگي خودت آنقدر جذاب است که قابليت سوژه فيلمنامه شدن دارد.
يکي از بچه ها هم گفت که تو تعريف کن خودم مي نويسم. من هم گفتم به شرط آنکه خودم بخوانم و تاييد کنم. ولي چندبار که نوشتند من دوست نداشتم چون قصه زندگي من را تغيير داده بودند.»
علي مسعودي ادامه مي دهد: «خاطرات من کاملا واقعي است. ما واقعا ژيان داشتيم. من واقع درسربازي جورابم توي آبگوشت افتاد. اما يک زماني هست يک جوک بامزه را من تعريف مي کنم. يک زماني فرد ديگري تعريف مي کند. «آهنگِ تعريف‌کردن» خيلي مهم است. اکثر خاطرات من پايه اصلي اش واقعي است. اما خب من نويسنده ام و با فضاسازي ها سعي مي کنم براي مخاطب دلپذير باشد.
مثلا واقعا در سربازي غذا دغدغه است. ممکن است به خاطرش خون و خون ريزي شود. اينطور نيست که من از خودم در بياورم اما سعي مي کنم با هيجان و شوخي هاي عام پسند براي مردم شيرينش کنم. در کل دوستانم از مدل تعريف کردن من خيلي مي خندند. آنقدر که يک بار داريوش سليمي از شوخي هاي من واقعا بيهوش شد. اما خودم خيلي از دست رضا شفيعي جم مي خندم. شما تصويرشان را مي بينيد من با آنها زندگي مي کنم. خاطرات من شيرين است که مردم مي خندند. من فقط خاطرات زندگي ام را با بهترين حالي که مي توانم، تعريف مي کنم.»
هميشه به امام رضا مي گويم ضامنم شود
آقاي مسعودي مي گويد در تمام سختي ها و مشکلات فقط به خدا توکل کرده است و براي کارش خيلي زحمت کشيده ومعتقد است بنده خدا هرچقدر هم بزرگ باشد نمي تواند کسي را بالاتر از خودش ببرد اما خدا مي تواند آدم را آنقدر بزرگ کند که از همه بالاتر باشد و او براي هربار توکل به خدا امام هشتم را واسطه مي کند.
«ما بچه هاي مشهد ارادت خيلي ويژه اي به آقا امام رضا داريم. من 14 سال پيش در اوج نا اميدي و دلشکستگي رفتم حرم امام رضا، دستم را به پنجره فولاد نزدم بلکه پشتم را چسباندم. گفتم يا امام رضا! خدا دست همه بنده‌هايش را مي‌گيرد. تو پشتم باش که پشتم خالي نباشد. هميشه به امام رضا مي گويم تو بين من و خدا ضامن باش. تا الان هم هروقت کسي به من نامردي کرده و يا هرمشکلي داشتم رفتم حرم آقا و حالم خيلي بهتر شده و حاجت هايم را گرفته ام.
اين را به شما بگويم. يک لحظه و آني هست که اگر آن را پيدا کني و از امام رضا بخواهي ديگر سيم شما وصل شده و امام رضا کمک‌تان مي کند. من دوستي داشتم کارگر بود و صاحبخانه اش از خانه بيرونش کرد. يادم مي آيد آن دوستم خيلي گرفتار شد و با گريه رفتيم حرم. همان آدم سه سال بعد همان خانه‌اي که بيرونش کرده بودند را خريد.»
عکس هاي علي مسعودي
فعاليت‌هاي علي مسعودي
نويسندگي
- ساعت خوش
- آشتي‌کنان
- کوچه اقاقيا(1382)
- يک و نيم هفته
- سه در چهار(1387)
- ارث بابام
- راه طولاني
- قرارگاه مسکوني
- آقا و خانم سنگي(1394)
- سه دونگ، سه دونگ
- ورود زنده‌ها ممنوع(1389جواد مزد آبادي)
سينما
- شکلاتي (1395)
- اکسيدان (1395) (نقش کوتاه)
- ثبت با سند برابر است (1394)
- ناردون (1394)
مجموعه تلويزيوني
- سفر در خانه (1٣٩٦ بهمن گودرزي)
- تنهايي ليلا (1394 محمدحسين لطيفي)(در نقش شيخ قاضي پرونده زمين ليلا)
- سه در چهار (1387 مجيد صالحي)(در نقش دستيار منوچهر)
- بزنگاه (1387 رضا عطاران)
- ليسانسه ها (1396 سروش صحت)
استندآپ کمدي
- مسابقه خنداننده برتر سال 1394
- مراسم 9 دي در دانشگاه آزاد مشهد
گردآوري: بخش بازيگران بيتوته
منبع:
mehrnews.com
fa.wikipedia.org


منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۷۶۱۰۴۶۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

جزییات جشنواره ملی شعر کودک و نوجوان رضوی در همدان

به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای استان همدان؛ در این جشنواره که عرض ارادت شاعران کودک و نوجوان به ساحت مقدس امام رضا(ع) است، ۱۲ نفر از شاعران کودک و نوجوان سروده‌های خود را برای شرکت کنندگان در همایش خواندند.

همچنین در این رویداد از جواد محقق هم تجلیل شد، جواد محقق نویسنده، شاعر حوزه کودک و نوجوان و روزنامه‌نگار همدانی است که در سال ۱۳۳۳ متولد شده است و از استادان برجسته و به نام کشور هستند.

کتاب های هم سرو هم صنوبر، باران بهانه بود و صحن حرم با موضوع امام رضا(ع) از جمله آثار این هنرمند برجسته است.

رونمایی و نقد کتاب این لحظه‌ها را دوست دارم از خانم مریم زرنشان نویسنده همدانی از دیگر برنامه های این جشنواره ملی است.

موضوع این کتاب نیز درباره امام رضا(ع) است، خانم زرنشان هم نویسنده و هم شاعر هستند که در حوزه کودک و نوجوان فعالیت دارند.

این جشنواره ملی از جمله برنامه‌های جشنواره بین المللی فرهنگی و هنری امام رضا(ع) است که به مناسبت دهه کرامت در همدان برگزار می شود.

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی

دیگر خبرها

  • برگزاری کارگاه آموزشی داستان نویسی برای کودکان در رشت
  • عمو پورنگ بازیگر شد!
  • نویسنده اسرائیلی: پیروزی در رفح در انتظار ما نیست/ نتانیاهو از ترس فلج شده است
  • جزییات جشنواره ملی شعر کودک و نوجوان رضوی در همدان
  • بدرود آقای پل استر
  • شناسایی بیش از ۸۰۰ نوع نیت برای وقف
  • تماشای «العهد الأبدی» در کارون
  • پل آستر نویسنده معروف آمریکایی درگذشت
  • میراث «پل آستر» در سینما
  • پُل آستر درگذشت